آلبرت انیشتین زمانی گفت: «سیاست از فیزیک دشوارتر است». همین امر را می توان در مورد عملکرد مدیریت نیز گفت.
مدیریت دیگران ممکن است پیچیده نباشد، اما مطمئناً آسان نیست. آنچه اغلب به نظر می رسد اصول ساده و سرراست است، می تواند به طرز فریبنده ای برای اجرای آن دشوار باشد.
با شناخت خود شروع می شود، چه چیزی واقعاً به شما انگیزه می دهد: نقاط قوت و نقاط کور شما. درک واقعی خود می تواند یک فرآیند دشوار و روشنگر باشد. هر چه درک شما از خود دقیق تر و دقیق تر باشد، شانس بیشتری برای قرار دادن خود در محیط ها و موقعیت هایی که با نقاط قوت شما سازگار است، بیشتر می شود.
با مسلح شدن به این بینش درونی، می توانید فرهنگ سازمانی و چگونگی بقا و شکوفایی در فرهنگ های مختلف را درک کنید. مثلاً هنجارها چیست؟ چه چیزی قابل قبول است؟ چه چیزی مورد انتظار است؟ چه چیزی تابو است؟ از طریق مشاهده و ارتباط هدفمند می توانید این دانش مهم را جمع آوری کنید. سپس مکث کنید تا ببینید آیا بین انگیزه ها، نقاط قوت و اهداف شما و فرهنگی که شما بخشی از آن هستید مطابقت دارد یا خیر. اگر تطابقی وجود نداشته باشد، میتواند به معنای موانع بیشتری در تلاش شما برای یک تجربه پربار باشد.
در مرحله بعد، میتوانید به درک بهترین رویکرد برای به دست آوردن نتایج بپردازید. در حالی که این در سازمان متفاوت است و اغلب بر حسب بخش در سازمان متفاوت است، روشهای مختلفی برای به حداکثر رساندن توانایی شما برای موفقیت در کار وجود دارد. این یادگیری نحوه تأثیرگذاری بر دیگران در این محیط است، چگونه تیم خود را مدیریت کنید، چگونه رئیس خود را مدیریت کنید و چگونه با همسالان خود کار کنید. این در مورد نفوذ و متقاعد کردن است. همچنین در مورد ترسیم نقاط قوت و ضعف خود با اطرافیان و درک اینکه چگونه اعمال شما بر توانایی شما برای انجام کارها تأثیر می گذارد.
این شما را به مدیریت خود برای مدیریت حرفه خود بازمی گرداند. چقدر در درک و مدیریت دیگران مهارت دارید؟ چه نقاط قوتی را باید بازی کنید؟ برای رسیدن به سطح بعدی در حرفه خود ، یا شاید برای یک حرفه جدید چه کاری باید انجام دهید؟ این یک چرخه تکراری، جالب و مهم است که به طور مداوم نحوه عملکرد خود را در این ابعاد مختلف ارزیابی کنید.
همانطور که یک دایره “پایانی” ندارد، روند مدیریت خود و دیگران نیز ندارد. و این چیزی است که آن را جالب می کند.
انتهای مطلب/