قبل از اینکه بروس دولین هندرسون در ۱ ژوئیه ۱۹۶۳ درهای گروه مشاوره بوستون را باز کند، مفهوم رقابت به‌ندرت در فرهنگ کسب و کار آمریکا وجود داشت، چه برسد به استراتژی. شرکت‌های بزرگ و موفقی حضور داشتند اما بااین‌حال، این شرکت‌ها در مورد سه دستورالعمل کلاسیک استراتژی: مشتریان، هزینه‌ها و رقبای خود، در سطح بالا و به‌صورت تحلیلی و دقیق فکر نمی‌کردند.

قبل از BCG، مک کینزی و بین، کسانی که صاحب مشاغل در آمریکا بودند عموماً “استراتژی” را به‌عنوان چیزی مختص به ژنرال‌ها و کمپین‌های سیاسی نادیده می‌گرفتند. اولین مشاوران مدیریت آن را تغییر دادند. با پیچیده‌تر شدن و جهانی‌شدن تجارت در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، مشاوره‌ها روش‌های پیشرفته تحقیقات بازار و تجزیه‌وتحلیل داده ها و همچنین دسترسی به متخصصان دانشگاهی و صنعتی را بر چالش‌های اصلی تجارت تحمیل کردند. آنها به شرکت‌ها کمک کردند تا زنجیره‌های تأمین کارآمدتری بسازند، موقعیت محصولات خود را بهبود بخشند، مشخص کنند که از کدام بازارها خارج شوند و کدام وارد شوند و…

این مشاوره‌ها پیشگام بسیاری از ابزارها و چارچوب‌های اصلی هستند که امروزه نیز برای توسعه استراتژی شرکت استفاده می‌شود: ماتریس ۲ × ۲، منحنی تجربه، نمودارهای SWOT (نقاط قوت، ضعف‌ها، فرصت‌ها، تهدیدها)، پنج نیروی پورتر و…

با موفقیت، BCG، مک کینزی و بین شروع به استخدام درخشان‌ترین و فنی‌ترین دانش آموزان مدرسه تجاری کردند؛ و MBA، برای اولین بار، یک انتخاب شغلی واقعاً قابل‌احترام شد. بین سال‌های ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۵، تعداد MBA های اعطاشده در سال از ۲۵،۰۰۰ به ۹۰،۰۰۰ افزایش یافت.

امروزه تقریباً ۲۰۰،۰۰۰ دانشجو هرسال در ایالات‌متحده از MBA فارغ‌التحصیل می‌شوند. ارزش استراتژی اکنون برای هر شرکتی آشکار است. مک کینزی در سال ۲۰۱۸ حدود ۱۰ میلیارد دلار، BCG حدود ۷.۵ میلیارد دلار و بین حدود ۴.۵ میلیارد دلار درآمد داشته است و هرکدام هنوز در حال رشد هستند.

همچنین بخوانید  تکامل در طراحی لوگوی شرکت های معروف

از یک منظر، موقعیت مشاوره مدیریت به‌عنوان یک صنعت هرگز از امنیت زیادی برخوردار نبوده است؛ اما همان‌طور که مشتریان آنها همیشه در معرض تهدید بازیکنان و فناوری‌های جدید هستند، مشاوران نیز از نیروهای اختلال مصون نیستند.

انتهای مطلب/